دورهمی

گذر لوطی صالح

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ق.ظ

 

بازار بزرگ برای من همیشه از چهارراه سیروس شروع می‌شد، وقتی که امتحان های ثلث سوم تموم می‌شد و تعطیلات تابستون آغاز می‌شد. عموماً بچه های محل تابستون‌ها مشغول کار توی تراشکاری  و ریخته‌گری و صحافی می‌شدن. جواد و کمال بچه‌های همسایه دیوار به دیوار ما جلوی مغازه‌ی پدرشون، تابستون‌ها بساط فروش اسباب‌بازی راه می‌انداختن و سه ماه تابستون کاسبی می‌کردن. شغل پدر من جوری نبود که بخوام این کارو بکنم ولی به پدرم اصرار می‌کردم که منو با خودش ببره سرکار که تابستون‌ها مشغول کار باشم. وقتی به چهارراه سیروس می‌رسیدیم، بازار برای من شروع می‌شد. پدرم همیشه پیاده سریع راه می‌رفت و درست مثل الان تو راه رفتن ازش عقب می‌مونم. از چهارراه سیروس می‌پیچیدیم به سمت جنوب تو خیابون مصطفی خمینی و اولین مغازه مهمی که پدرم نشون می‌داد مغازه زین سازی برادران فردین بود. پدرم می‌گفت این‌ها فامیل فردین هستن و من هروقت از جلوی اون مغازه رد می‌شدم داخلشو نگاه می‌کردم که شاید فردین اومده باشه اونجا به فامیلشون سر بزنه. سمت راست خیابون صنف حلبی سازها بودن که لوله بخاری و جنس های دیگه تولید می‌کردن . سرای دُرریز جای بعدی بود که سمت راست خیابون، جلوی راهمون می دیدیم و جایی بود که انبار بسته بندی چای پدرم و عموهام بود. چای نیم کیلویی با بسته بندی زرد رنگ، که تو دهه‌ی شصت تو مغازه ها پخش می‌شد، توی این انبار بسته بندی می‌شد؛ در حالی‌که همه‌ی کارگرها روی زمین نشسته بودن و اولی با پارو چای رو هُل می‌داد سمت نفر دوم ، نفردوم نیم کلیو چای روی ترازو وزن می‌کرد و می‌ریخت توی بسته بندی زردرنگ که مثل قوطی چهارگوشش کرده بودن. نفر سوم یه کاغذ برمی‌داشت و خیلی سریع انگشت میزد تو سریش و ته بسته‌بندی زرد رنگ را می چسبوند و نفر آخر هم بسته های چای رو یه گوشه مرتب می کرد. بعد از سرای دُرریز سمت راست دنبال پدرم می‌پیچیدم و می‌رفتم توی یه کوچه که به بازار مسگرها ختم می‌شد. اول صبحی صدای پتک مسگرها که به دیگ های مسی با نظم خاصی کوبیده می شدن، شنیده می‌شد. تعدادی مغازه بودند که همه مشغول این کار بودند، بدون اینکه کارگرها حرفی بزنن یا کار دیگه ای بکنن، فقط با پتک دیگ های مسی رو می کوبیدند. بعد از بازار مسگرها به میدون سید اسماعیل می‌رسیدیم. بعدتر فهمیدم که یه امامزاده به اسم سید اسماعیل اونجا زیارتگاه داره که یه آب انبار معروف هم داخلش داره و وسط میدون پر بود از آدمهایی که بساط کرده بودند. یه نفر یه کتونی که معلوم نیست از کدوم مسجد کش رفته بود رو دستش گرفته بود برای فروش، نفر بعدی رو یه جعبه پرتغال دوتا نوار کاست قبل انقلاب گذاشته بود برای فروش و بعدی روی پارچه عکس داریوش و ابی و بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی و فردین و بیک و ایرج قادری رو برای فروش بساط کرده بود. اولین عکس داریوش رو که یه جلیقه لی آبی تنش بود و یه گردنبند مشکی گردنش انداخته بود رو همونجا خریدم. یه سری مغازه هم بودن که آپارات تعمیر میکردن و فیلم آپارات میفروختن. مغازه ها تو میدون کلا دو متر بیشتر نبود که یه نفر وسط کلی خرت و پرت قدیمی و کهنه نشسته بود و همیشه تعدادی معتاد هم درحال چرت نشئگی بودن. یه جگرکی هم وسط میدون بود که همیشه صبح ها پدرم چندسیخ جگر برام می‌خرید بهمراه دوغ آبعلی که تکونش میدادم و گازش می‌زد بیرون و بعد یه سره می‌رفتیم بالا.

بعد از صرف جگر می‌رفتیم به سمت بازار نجارها که تغییر کاربری داده بود و ربطی به نجاری نداشت و می‌رفتیم به سمت سرای گلشن که برای پدربزرگم بود و ورودی اش شیب تندی داشت و من و پسرعموهام دور از چشم پدربزرگم و پدرم روی چرخ دستی های باربری سوار می شدیم تو سر پایینی و کلی کیف می‌کردیم. اول ورودی‌اش مغازه‌ی پیرمردی بود که بهش شیخ می‌گفتیم و همیشه لبخند به لب داشت با کلاه کشی به سرش و تخمه و آب‌نبات می‌فروخت. داخل که می‌شدی دور حیاط کلی مغازه و انبار بود و یه آب انبار قدیمی هم بود که پله می‌خورد می‌رفت پایین تا ازش آب برداریم. یکی از انبارها برای دونفر بود که لباس های دست دوم خارجی رو می‌آوردن و بعضی مواقع وقتی داشتن جنس‌های رسیده‌شون رو باز می‌کردن و اگه بادقت نگاه می‌کردی کاپشن‌های نو خارجی که تو بازار گیر نمی‌اومد رو می‌تونستی پیدا کنی. یادمه یه سالی رفتیم از میدون مولوی که پایین‌تر بود و مرکز فروش پرنده و مرغ و خروس و حیوانات دیگه بود، چندتا جوجه ماشینی رنگی خریدیم و بردیم خونمون تو باغچه که یه قفس ساخته بودیم نگه داری کنیم. اکثر جوجه‌ها بعد از چندوقت می مردن و به همین خاطر آخر تابستون دوتا مرغ و خروس که بزرگ‌تر شده بودند رو بردیم سرای پدربزرگم که اونجا کنار مرغ و خروس های دیگه بزرگ بشن. تابستون سال بعد رفتیم سراغشون و دیدم که خروس من خیلی بزرگ شده و اونجا برای خودش برو بیایی پیدا کرده. توی یه زنبیل قرمز پلاستیکی که واسه خرید نون استفاده می‌شد با ترس و لرز گذاشتمش و درحالیکه خیلی سنگین بود به همراه پسر عموم، که اون هم مرغش رو می‌آورد، پیاده تا خونه آوردیمش. ظهرها تو تابستون عشق ما این بود که از پدرمون پول بگیریم و بریم ساندویچی چهارراه سیروس، سوسیس و همبرگر بهمراه کوکا یا کانادا درای سفارش بدیم و بعدش برگردیم مغازه. البته یه گزینه ارزونتر هم بود که یه سری دستفروش، تخم مرغ آب پز رو بهمراه گوجه و خیارشور اسلایس کرده بودن لای نون ساندویچی و توی یه شیشه شبیه آکواریوم گذاشته بودن برای فروش؛ که نه بهداشتی بود و نه مزه‌ی خوبی داشت. یه مواقعی هم می گفتیم پیاده بریم جاهای دیگه بازار رو ببینیم، یه راهش این بود که بندازیم از بازار نجارها از جلوی صنف لباس فروش ها به سمت چارسوق بزرگ پیاده بریم و بعدش هم بریم به سمت مسجد شاه و چلوکباب شرف الاسلامی و پله های نوروزخان که مرکز فروش کاغذ و لوازم التحریر بود و الانم هست. راه دیگه هم این بود که از میدون مولوی  که قدیمی ترین سینمای تهران به اسم سینما تمدن اونجا بود و اکثراً فیلم‌های اکران چندم مثل عقاب‌ها و پلاک و تاراج رو نشون می داد، بندازیم به سمت گذر لوطی صالح و موازی با خیابان خیام بریم به سمت تیمچه حاجب الدوله و بازار طلا فروش ها و چلوکباب نایب و از سبزه میدون و میدون ارگ سر در بیاریم. بعدش از میدون ارگ، خیابان پانزده خرداد رو پیاده بریم و از کنار صنف فروش گونی و قیر و شیلنگ‌فروش‌ها رد بشیم و از خیابان ناصر خسرو و پامنار گذر کنیم و برسیم به چهارراه سیروس.

چندسال به دلیل مشغله درس و کار فرصت نکردم که سمت بازار برم. دو سه سال اخیر سعی کردم برم سمت جاهایی که نرفته بودم. کوچه مروی، خ پامنار، محله امامزاده یحیی و میدون باغ پسته بک و حمام نواب و ... رو گشتم و خیلی از لوکیشن‌های سینمایی فیلم های مورد علاقه‌ی قبل از انقلابم مثل قیصر و تنگنا رو اونجا یافتم. باورم نمی‌شد هنوز خیلی‌ها توی خونه‌ای که روی درش کلون داره زندگی می‌کنن و هنوز تو همون بازارچه که فرمون برای انتقام گرفتن می‌رفت، مردم در حال زندگی هستن. هنوز تو خیلی از مغازه های کثیف و چرک می‌تونی عکس سیاه و سفید تختی و فردین و طیب حاج رضایی در حالیکه به سمت محل اعدامش می‌ره رو ببینی، که از چهل و اندی سال پیش به دیوار مغازه ها چسبونده شده و هنوز خیلی جاها هست که باید از پدرم بپرسم  و برم ببینم. چلوکبابی هفت کچلون ، گذر مهدی موش ، خیابون خیام و محله امیریه که خیلی جاها داره برای دیدن و کشف کردن تهرون قدیم .

الان هم بعضی پنج شنبه ها که بیکارم از همون مسیر همیشگی یعنی چهارراه سیروس گشتن تو بازار رو شروع می کنم. ساندویچ فروشی چهارراه سیروس سر جاشه، مغازه‌های خیابون مصطفی خمینی همه تغییر کاربری دادن و به فرش ماشینی و موکت فروشی تبدیل شدن. تک و توک مغازه‌های حلبی‌سازی مونده که بیشتر منقل و کباب‌پز و سیخ و... می‌فروشن. سرای دُرریز خراب شده و به یه مغازه خیلی بزرگ تبدیل شده ولی مغازه زین سازی برادران فردین هست و وقتی رد می‌شم داخلشو نگاه می‌کنم که شاید فردین اونجا باشه. سینمای تمدن خراب شده و بازار مسگرها به بورس فروش لوازم صوتی و تصویری تبدیل شده. وسط میدون سید اسماعیل یه کیوسک نیروی انتظامی گذاشتن و فروشنده های خرده پا جمع آوری شدن و از جگرکی قدیمی خبری نیست. فقط دیدم که تو تابستون یه مغازه ای کنار نوشابه و ماء‌الشعیر و دلستر، هنوز دوغ آبعلی رو تو لگن پر از یخ ریخته و مشتری ها قبل از سرکشیدن، تکونش میدن که گازش بزنه بیرون. پدربزرگ چندسال پیش فوت شد و تک و توک مغازه ها توی سرای گلشن باز هستن و قراره کوبیده بشه و پاساژ ساخته بشه . پدر هنوز اول صبح پیاده می‌ره سمت بازار، در حالی که شکسته و پیر شده. ظهرها می‌ره مسجد ولی دیگه حوصله نداره تا عصر بمونه سرکار و برمی‌گرده خونه.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی